موضوع: "فاطمیه"

"شعری به مناسبت ایام فاطمیه"

نوشته شده توسطمدرسه علمیه الزهرا (س) فامنین 16ام اسفند, 1394

بسمه تعالی

چادری خیس، لبی خشک، دلی آزرده

باد آورده به این دشت گلی پژمرده

دختری رنج پدر دیده، پریشان از شهر

همسری بس که پریشان شده، حیران از شهر

مادری اهل غم انگیز‌ترین رفتن‌ها

مادری خوب‌تر از خوب‌ترین ِ زن‌ها                                       

از تبار پدرانی که پیمبر ماندند

لاله‌هایی که شکفتند، که پرپر ماندند

گل در این دشت خریدار خودش را دارد

دشت ، دلتنگی دیدار خودش را دارد

سر بالین پیمبر به خدا تنهایی

چون که خورشید پرستار خودش را دارد

جز علی هیچ کسی لایق لبخندت نیست

هر که دلداده شود یار خودش را دارد

تو و مولا ، گل و صحرا ، شب و غربت ، پیداست

هر که عاشق شده دلدار خودش را دارد

اشک‌های تو زلیخا به زلیخا مصر است

این مدینه ست که بازار خودش را دارد

چند سجاده ، دو دلداده ، حصیری ساده

خانه‌ات شوکت دربار خودش را دارد

بی سبب نیست ببخشد پسرت دنیا را

چون کریمی ست که ایثار خودش را دارد

پسرانت چه رشیدند، خوارج بیدند

این سپاهی ست که انصار خودش را دارد

چادری سوخت، دری سوخت، جهان پنجره شد

آه … این پنجره دیوار خودش را دارد

تا کجا رفت که عطرش همه جا باقی ماند

خانه توست که اسرار خودش را دارد

وقت تشیع اگر دور و برت خلوت بود

مجلس ات جمع عزادار خودش را دارد

شهر خوابید و علی بر سر چاهی بارید

شب تشیع تو بیدار خودش را دارد

بعد تو هیچ کسی محرم خورشید نشد

عشق ، مردان وفادار خودش را دارد

بعد تو تکه نانی ست نمک گیر لبش

همسرت سفره افطار خودش را دارد

پسران تو به پروانگی عادت دارند

در کنارت همه جا غسل زیارت دارند

در هوای قدم تو جگری سوخت در آب

پدری گوشه نشین شد ، پسری سوخت در آب

پسر دیگر تو تشنه دیدارت بود

کربلا پرده ی افتاده به دیوارت بود

پسرت داغ تو را بر جگر نیزه گذاشت

ناگهان بال زد و سر به سر نیزه گذاشت

دخترت غنچه سرخی ست که پرپر می‌سوخت

گاه از داغ پدر ، گاه برادر می‌سوخت

مادر این همه پروانه خوشنام تویی

از سر آغاز عیان بود سر انجام تویی

ای که دارند نفس , جنگل و دریا از تو

چه شد آن شب که بریدند نفس‌ها از تو ؟

آه … پروانه پر سوخته باغ نبی

شمع و گل قصه نوشتند چه زیبا از تو !

با غم و اشک چه به چاه بگوید آخر

غیر لبخند ندیده ست که مولا از تو

خانه ات مثل بهشت است چه فرقی دارد

پس بگیرند اگر باغ فدک را از تو ؟

با لبی تشنه پسرهای تو ماندند ولی

مهرت آب است که دریا شده دریا از تو

تو شفیعی ! همه هنگام دعا می‌مانیم

از خداوند بخواهیم مدد یا از تو

دل بریدیم و نبستیم ، شفاعت کردی

پای عهدی که شکستیم ، شفاعت کردی

حال ما ، گریه ما ، خنده ما از شرم است

حرف‌های دل شرمنده ما از شرم است

چشم شرمنده ما نزد تو گریان ، بهتر

دل به دلداده رسد هر چه پریشان، بهتر

دل به صحرا زده مولا که غمت سنگین است

دل دریا زده در بند بیابان بهتر

اشک‌های دل خون دیده مولا کافیست

تا شود خانه‌ات از کلبه احزان بهتر

شب تشیع تو مولا پسرانش را گفت

هر چه مهمان برسد نیست ز سلمان بهتر

روضه در روضه بریزند اگر اهل بقیع

در هوای قدمت اشک فراوان بهتر

دیدن جن و ملک روی زمین دشوار است

پس بماند حرمت قبله ی پنهان بهتر

***

پسرت آمده امروز به منبر برود

شب قرار است قرار از کف ما در برود

شاعر: علی سلیمانی

 تهیه کننده: طاهره حاجیلو